جریان متوقف میشود..
تصمیم گرفتم مدتی ننویسم، این مدت چقدر طول میکشد؟ نمیدانم.
اما روزی که دوباره «جریان»، جاری شود قطعا من میدانم که میخواهم جریانِ زندگیام به کدام سمت برود. من میدانم که قراراست در «جریان» خاطرات یک کارآفرین که روز و شب برای کارش علیرغم همه محدودیتها تلاش میکند ثبت شود یا دانشجویی که برای تحصیل یا کسب تجربه به خارج از کشور رفتهاست یا شاید سناریویی غیر از این دو سناریو برای زندگی من
نوشته شود(تقدیر یا خواست خدا)/بنویسم(خودم)/بنویسیم(خودم و تقدیر و خدا).
آنروز قطعا من میدانم که قرار است یک مدیرآینده در جریان بنویسد یا یک مهندس کامپیوتر.
آنروز حداقل چشماندازی برای آینده خودم متصورم؛ نه مثل الآن، گنگ و کور، هر طرفی که دیگران میروند یا جامعه خوب بودن آن را به من تلقین کردهاست، بروم.
روزی که نقش واقعیت از نقش رویا در زندگیام پر رنگ تر شود و روزی که آنقدر از درون قوی باشم که شبها وقتی به خودم فکر میکنم با رضایت بخوابم.
روزی که درونگرا تر شوم و احساساتم را به راحتی کنترل کنم.
آنروزی که گوشدادن و فکر کردن در وجودم بسیار قویتر از حرفهای بی ارزشی که میزنم باشد.
روزی که هیچ چیزی جز خودم من را ناراحت نکند و غرور،خودنمایی و کارکردن برای رضایت و تشویق جامعه و مردم در وجودم خط بخورد.
همان روزی که دیگر هیچ دو حس متضادی در من نباشد و طناب وجودم با کشیده شدن به جهتهای مخالف پوسیده نشود.
فکر میکنم واژگان بالا بهتر از جمله :
شاید آنروزی که افعالم ماضی بود بازگشتم.
قطع شدن «جریان» را توجیه کند.
آنچه اکنون میدانم و به آن یقین دارم اینست که جریانی که جهتش مشخص نباشد به هیچ کجا نمیرسد و دردی از کسی و از خودش دوا نمیکند.
تو دعا کن مرا.
پینوشت۱:
کاملا بیربط اما بعد از «مکانهای عمومی» دیگر کتابی از نادر ابراهیمی نمیخوانم، نه اینکه بد باشد، بسیار عالی بود اما بالاخره آدم باید چند کتاب خوب برای وقتی که پیر میشود نگه دارد دیگر. نه؟!